مردی جاافتاده که اخلاق و رفتار سالمی داشت و جزو شاگردان شیوانا بود با حالتی مردد نزد شیوانا آمد و در مقابل شاگردان گفت:” من همیشه سعی کرده ام در اخلاق و رفتار اصول جوانمردی و انسانی را رعایت کنم و به سمت کارهای ناپسند نروم. اتفاقی برای من و خانواده ام رخ داده که مرا در تصمیمی که می خواهم بگیرم دچار تردید ساخته است. قضیه از این قرار است که از دهکده مجاور یکی از جوانان ثروتمند ولی بدنام و شرور به خواستگاری دخترم آمده است. اینکه چرا او از بین این همه دختران دهکده خودش و دهکده های مجاور دختر مرا انتخاب کرده است، برای من عجیب است. او پسر شروری است و در همان دهکده خودش دخترهای هم فکر و هم رده با او زیادند که آنها هم چون خودش شرورند و از اعمال نادرست رویگردان نیستند. حال مانده ام که چه تصمیمی به صلاح است که بگیرم.”
شیوانا محکم و استوار گفت:” اینکه کاملا مشخص است! در مقابل انسان های خوب و سالم همه تعظیم می کنند. حتی آدم های بدکار وبدنام هم وقتی مقابل خوبی میرسند احترام میگذارند و با فاصله عبور میکنند. اینکه آن جوان شرور می خواهد همسرش را از خانواده سالم و خوب انتخاب کند هم به همین دلیل است که او هم میخواهد در حین ناخنک زدن به دنیای شرارت بهترین ها را از بین خوب ترین ها به عنوان شریک زندگی خودش انتخاب کند. پس وقتی بدکارها هنگام انتخاب سراغ بهترین ها می روند تو چرا این حق را از خودت و دخترت دریغ می کنی و به وقت گزینش به سراغ بدترین می روی!؟ دختر تو هم حق دارد بهترین و سالم ترین و پاک ترین انسان را به همسری خود برگزیند. اینکه دیگر جای تردید ندارد. محکم و استوار به درخواست آن جوان جواب منفی بده و بگذار رسم تعظیم مقابل خوبی ها همیشه پایدار بماند.”