آرشیو مقالات

چاپ افست چیست

چاپ افست چیست

  • 593

چاپ آفسِت (به انگلیسی: Offset printing) نوعی از چاپ که نوشته و عکس را بر سطح لاستیکی یک استوانه (سیلندر) گردان برمی‌گرداند و سپس آن را با فشار استوانه دیگر روی کاغذ چاپ می‌کنند. ماشین معمولی چاپ افست دارای سه استوانه‌است. در چاپ افست نخست آنچه را که باید چاپ شود بر روی صفحه‌ای فلزی به نام زینک منتقل می‌کنند، سپس این صفحه را با مواد شیمیایی طوری حساس می‌کنند که فقط نوشته‌ها و تصاویر آن، مرکب چاپ را به خود می‌گیرد. زینک را به دور نخستین استوانه می‌پیچند؛ طرح آن بر اثر فشار روی پوشش لاستیکی استوانه دوم برمی گردد. کاغذ سفید که متوالیاً به دور استوانه سوم می‌پیچد مطالب را از روی پوشش لاستیکی استوانه دوم می‌گیرد. سرعت کار ماشین‌های چاپ افست بیش از چاپ مسطح (حروفی) می‌باشد. از بزرگترین تولیدکنندگان ماشینهای چاپ افست درجهان کمپانی هایدلبرگ آلمان است.[۱]

گرانبهاترین داشته ها ! ...

گرانبهاترین داشته ها ! ...

  • 35

شیوانا از راهی میگذشت. متوجه شد جمعیتی دور مجروحی جمع شده اند و با خوشحالی به او نگاه میکنند و هیچ کمکی به او نمی کنند. شیوانا با تعجب خود را از لابلای جمعیت به مجروح رساند و دید او مردی است میانسال و درشت هیکل که از اسب بر زمین سقوط کرده و آسیب سختی دیده است. شیوانا با تعجب ...

 صدها برابر موثرتر !!

صدها برابر موثرتر !!

  • 2701

مردی چوپان از دهکده ای دوردست تعدادی گوسفند را با زحمت زیاد به دهکده شیوانا آورد وآنها را داخل حیاط مدرسه رها کرد و نزد شیوانا رفت و در جلوی جمع شاگردان با صدای بلند گفت:” چون شنیده بودم که شاگردان این مدرسه اهل علم و معرفت هستند تعدادی از درشت ترین و پروارترین گوسفندهای گله ام را ...

چشم باز!

چشم باز!

  • 2626

شیوانا به همراه چند تن از شاگردان از شهری عبور میکرد. در حین عبور متوجه شدند که با وجودی که افراد ثروتمند در شهر زیاد بودند اما تعداد افراد فقیر و نیازمند نیز در آن بسیار زیاد بود و تمام کوچه ها و محله های شهر پر از آدم های فقیری بود که در شرایط بسیار سختی زندگی میکردند...

به خاطر خودت عاشق بمان!

به خاطر خودت عاشق بمان!

  • 2419

مردی جوان پریشان و آشفته نزد شیوانا آمد و با حالتی زار و به هم ریخته گفت:” به هرکسی محبت میکنم جوابم را گستاخی و بی احترامی میدهد و از مهربانی من سوء استفاده میکند و نمک میخورد و نمکدان می شکند. شما بگوئید چه کنم! ...

تعظیم مقابل خوب ها!

تعظیم مقابل خوب ها!

  • 2160

مردی جاافتاده که اخلاق و رفتار سالمی داشت و جزو شاگردان شیوانا بود با حالتی مردد نزد شیوانا آمد و در مقابل شاگردان گفت:” من همیشه سعی کرده ام در اخلاق و رفتار اصول جوانمردی و انسانی را رعایت کنم و به سمت کارهای ناپسند نروم. اتفاقی برای من و خانواده ام رخ داده که مرا در تصمیمی که می خواهم بگیرم ...

پس این جا چه میکنی؟!

پس این جا چه میکنی؟!

  • 2103

روزی یک شکارچی فیل وارد دهکده شیوانا شد و سبدی وسط بازار دهکده گذاشت و مردم را دور خودش جمع کرد و گفت:”بیائید هر کدامتان داخل این سبد مبلغی پول بیاندازید و اسم خود را روی این ورقه بنویسید. این پول که به اندازه کافی شد با آن تیر و کمان های زهرآگین می خریم ...

گل دعوای گوزن ها را تماشا نمی کند!

گل دعوای گوزن ها را تماشا نمی کند!

  • 2396

بهار بود و شیوانا در کنار چشمه ای نشسته بود و به گل ها و سبزه های بهاری خیره شده بود و از طبیعت بهاری لذت میبرد. در این هنگام جوانی غمگین و پریشان قدم زنان از راه رسید و کنار شیوانا نشست و در حالی که گلی کوچک را از کنار جوی آب می کند...

 مبارزه به خاطر محو مبارزه !

مبارزه به خاطر محو مبارزه !

  • 2040

یکی از زنان ثروتمند و جاافتاده دهکده شیوانا به همراه پنج دخترش نزد شیوانا آمدند و از او برای حل مشکلشان راه حل خواستند. شیوانا با تعجب گفت:” مادری که این همه دختر دارد باید بتواند در این سن و سال برای مشکلاتش خودش راه حل مناسبی پیدا کند...

برکت محرومیت!

برکت محرومیت!

  • 2096

افسر امپراتور دهکده شیوانا آدم خودخواه و متکبری بود. روزی به بازار دهکده رفت و از سبزی فروش دهکده خواست تا مرغوبترین کلم ها و سبزیجات را هر روز برای او جدا کند و زیر قیمت به منزل او بفرستد.سبزی فروش که مردی فقیر و لنگ بود در مقابل جمع به او گفت که چنین کاری نمی کند چرا که تصور اینکه سبزی های خوب او ...

یکی از جنس همین فرشته ها !

یکی از جنس همین فرشته ها !

  • 2078

در دهکده ای دوردست زمین لرزه شدیدی رخ داده بود و تعداد زیادی کودک بی سرپرست مانده بودند. این کودکان در معیت یک بزرگتر پای پیاده به سمت مدرسه شیوانا به راه افتادند و بعد از هفته ها پیاده روی و سختی سرانجام به دهکده شیوانا رسیدند...

قدرت مادر

قدرت مادر

  • 2306

چه ازدواج کرده باشید، چه نکرده باشید، باید این را بخوانید!! وقتی آن شب از سر کار به خانه برگشتم، همسرم داشت غذا را آماده می‌کرد، دست او را گرفتم و گفتم، باید چیزی را به تو بگویم. او نشست و به آرامی مشغول غذا خوردن شد. غم و ناراحتی توی چشمانش را خوب می‌دیدم ...